کتاب بچه های قالیبافخانه
کتاب بچه های قالیبافخانه نوشته هوشنگ مرادی کرمانی، رماننویس خوش قلم ایرانی است. این کتاب سال ۱۳۵۴ به رشته تحریر درآمده است. نویسنده روایاتهایی را از وضعیت کودکان و زنان و مردانی که مجبور بودند سالها و با حقوقی اندک و گاه برای سیر شدن شکم برای صاحب قالیبافخانه کار کنند، نقل کرده است.
هوشنگ مرادی کرمانی در مقدمه این کتاب چنین نوشته است: «یک ساعت و ۱۰ دقیقه از نیمه شب گذشته است. بعد از ۱۸ سال دارم «بچههای قالیبافخانه» را میخوانم برای تجدید چاپ، برای غلطگیری و نگاهی دوباره. دیدم عجب چیزی نوشتهام! عجب نه اینکه «خوب و عالی» نه، این یکی میان نوشتههای من چیز عجیب و غریبی است. گاهی لبخند میزنم و بیشتر از شدت درد و تلخی دلم درد میگیرد و هی اشکهایم را پاک میکنم تا صفحه کاغذ را ببینم.
هر وقت مادر بزرگم را اذیت میکردم یا درس نمیخواندم برایم خط و نشان میکشید که میکنمت تو کت (سوراخ) کارخونه، تا همونجا بپوسی. این «کت کارخونه» اسم کارگاه قالیبافی بود. برایم کابوس شده بود آن سالها.»
نویسنده کتاب با نثر روان و توصیفاتی بینظیر از طبیعت، وضعیت اقتصادی و اجتماعی و فقر آن دوره از روستاهای کرمان، مخاطب خود را به عمق داستان و روایتها میبرد؛ خواننده گاهی از شدت اندوه چشمشان تر میشود، گاهی دچار ترس و نگرانی میشود و در نهایت دستی رو فرش خود میکشد که چه کسانی پای دار سفید نشستهاند و آن را بافتهاند، نکند بچه ۷-۸ سالهای با سرانگشتان کوچکش گره بر دار سفت زده باشد، نکند هنگام بافتن از سوی صاحبکارش تسمه بر پیکر لاغر و نحیفش خورده باشد و…
هوشنگ مرادی کرمانی روایت اجیر شدن پسر و دختربچههای ۵- ۶ ساله و حتی نوزادانی که هنوز به دنیا نیامدهاند را بازگو میکند؛ کودکانی که با گریه از پدر و مادرشان برای سالها جدا میشدهاند و در دخمههایی به نام کارخانه قالیبافی مجبور بودند هنگام اذان صبح پای دار بنشینند تا چند ساعت بعد از غروب آفتاب. کودکانی که مجبور بودند روی زمین خشک چند ساعتی آرام بگیرند، کودکانی که بیشترشان دچار ضایعات جبرانناپذیر جسمی شدهاند.
مرادی کرمانی در روایت نخست از این کتاب به کودک ۶ سالهای به نام «نمکو» میپردازد که پدرش به خاطر بدهی مجبور شده او را به مدت چهار سال به کارخانه قالیبافی اجاره بدهد. جدایی کودک از مادر در این بخش آنقدر تلخ است که هر خوانندهای را به گریه وامیدارد. نمکو را به کارگاه قالیبافی میبرند و تا چند شب داخل کیسهای کثیف و پر از شپش میاندازند تا فکر فرار به سرش نزند. در این بخش از ظلمهایی که خلیفه یا همان مسئول کارگاه بر کودکان روا میدارد با توصیفات خاص نویسنده گویی پرت شدهاید به همانجا.
مطالعه این کتاب از آن جهت پیشنهاد میشود که وضعیت استثمار کودکان و زنان و مردان روستاهای کرمان در زمان اوج منفعتطلبی کمپانیهای غربی در کشورمان نقل میشود و در واقع روایت بخشی از تاریخ قالیبافی کرمان است.