گفت و گو با یکی از اساتید زیلوبافی کشور
مرحوم محمدحسن غنیپور یکی از مفاخر زیلوبافی میبد است. او در طول زندگیاش زیلوهای بسیاری بافته است. زیلوهایی با نقشمایههای اصیل ایرانی. یک محقق ژاپنی به نام آقای یوشیدا که رساله دکتری خود در زمینه جغرافیای صنایع دستی به زیلوبافی اختصاص داده بود با استاد غنیپور مصاحبهای کرد که در موسسه مطالعات شرقی دانشگاه کانسایی در اساکا به چاپ رسیده است.
در ادامه بخشی از این مصاحبه را در ادامه میخوانید.
استاد غنی پور، شما از چه کسى زیلوبافی را یاد گرفتید؟
من بغل دست بابا بودم. کار که میکرد نگاه میکردم و یاد میگرفتم. بقیه شاگردهای دیگر که میآمدند باید بابا به آنها آموزش میداد اما من با هوش خودم یادم گرفتم.
خواهران شما هم زیلو میبافتند؟
نه زیلو نمیبافتند. نخ ماسوره میکردند و تونه میرشتن.
زن ها پنبه میریسیدند؟
بله. کوروزه از صحرا میآوردند. ما میخریدیم و میدادیم به حلاج و زنها میرشتن و نخ میکردند. این نبود که برویم از کارخانه نخ بخریم و بعد به قسمتی از نخ را سفید برمیداشتیم یک قسمتی هم می دادیم رنگریز رنگ میکرد.
بیشتر چه زیلوهایی میبافتید؟
کار اصلیمان از قدیم زیلو مسجدی میبافتیم. زیلومنزل خیلی کم. بیشترشان مال مسجد بود. از هفت پشت، نسل ما زیلوباف بودند و کارشان زیلو وقفی بوده، همه نوع نقشی همه نوع نوشتنی و خطی می بافتند.
چگونه رنگرزی میکردید؟
«آبی» برای منزل که میخواستیم نخ میدادیم رنگریز، ولی «گلی» که قرمز بود خودمان رنگ می کردیم، آبی که از نیل بود آن زمان می گفتند نیلی از آلمان می آید. رنگریز خمرهای داشت رنگ توی آن می ریخت تا هفت هشت روز باشد تا جا بیفتد. دست به آن نمیزد. بعد درش را باز می کرد و ریسمانها را داخلش میریخت.
ولی رنگهای قرمز جوهر قرمز بود. ما خودمان توی خانه پاتیل داشتیم. آب که جوش که می آمد جوهر میریختیم توی آن بعدا نخ را.
رنگرز کجا بود؟
محله فیروزآباد بود و بشنیغان. در این محله یک دکان داشتیم اسدالله رنگریز، بهش میگفتیم «صباغ». پسرش محمد هم رنگریز بود. یکی نصرالله هم داشت. اما رنگریز نبود. محمد بلد بود که تا آخر عمر رنگریزی میکرد. فیروزآباد هم چهار تا برادر بودند هر چهار تا رنگریز بودند.
زیلوی رنگ نارنجی هم در دوران شما زیاد بود؟
نارجی اصلا نبوده فقط آبی و سفید بود. یک رقم پنبه بود که اردکان کشت میکردند به اسم «مله». مله خودش رنگ طبیعی داشت. رنگ مله چه جور بگویم کمی زرد است نه زرد تند و نه سفید.
وقتی که بچه بودید دستگاه زیلوبافی در بشنیغان زیاد بود؟
تقریبا ده نفر دوازده نفراستاد بودند. بعضی ها یکی دو تا و بعضی ها سه تا داشتند. یک زمانی به بعد شاگرد کم شد. هر کسی پنجه زن می خواست نبود هر دستگاه زیلو دو نفر می بافتند. بعد دیدیم مشتری زیاد کارمیخواهد، رفتیم از فیروزآباد، محمودآباد، شورک، بچهها را میآوردیم و پول میدادیم تا پنچه بزنند.
تا چه زمانی پیش پدرتان کارکردید؟
زمانی که زیلوبافی کار میکردیم، سه تا دستگاه داشتیم. تا ۲۷ سالگی پیش پدرم بودم. بعدش برای خودم کار کردم. پدرم توانش کم شده. من برای خودم کار کردم. به قدری بازار خوب شد و خریدار داشت که شاگرد زیاد میگرفتم .
شاگردان شما از کجا آمدند؟
از فیروزآباد داشتم. شورک داشتم. محمودآباد و ده آباد هم داشتم. از ده آباد هم داشتم هنوز هم هستند؛ دو تا برادرند یکی به نام یدالله بود که میآمد اینجا کارمیکرد پهلوی بابام. یاد گرفت و استاد شد.
من یک دوران روزی ۲۰ تا شاگرد داشتم. کار هم از شش متری میبافتیم تا یک متری همه نوع زیلویی بود. بیرون از خود یزد هم دکان داشتیم. جدمان اصفهان بود، چون از آنجا زیلو زیاد میخواستند دستگاهش را برده بود آنجا ببافد.
از قم و شیراز هم دستور می آمد. مثلا میگفتند زیلوباف میبد چه کسی هست؟ نامه مینوشتند آن روزها تلفن کمتر بود. اگرکار ضروری بود تلگراف میزدند. بقیه هم نامه و پست سفارشی بود. سفارش بیست تا سی تا زیلو مینوشتند. مثلا
قد اینقدر باشد و عرضش فلان متر. ما میبافتیم بعدا عدل میکردیم با ماشینهایی که تازه به میبد آمده بودند بارنامه می کردیم برای شیراز، برای مشهد و … . یک وقتی ماهی بین ۲ تا ۳ هزار کیلو زیلوی وقفی سفارش میگرفتیم. بعد کم کم بازارش خوابید.
سال ۴۰ که شد بازار خوابید و مشتری کم شد، بچه ها گذاشتن رفتن. آن روزها اکثرا میرفتن آبادان و کویت. من هم هوس کردم برای کار بروم کویت.
شما هم به کویت رفتید؟
بله رفتم. من فقط یک سال و سه ماه ماندم.
در دهه ۴۰ و ۵۰، استادهای جدید ماهر بودند؟
بیشترشان فقط یک نقش بلد بودند و میبافتند. شاگردهایی که تازه کار را یاد گرفته بودند بخاطر اینکه زیلوبافی رونق زیادی داشت صبر نمیکردند که استاد کامل بشوند. آن زمان مردم زیاد به نقشه اهمیت نمیدادند و زیلو میخریدند برای کف اتاق ها. گاهی نقشهها را همین جوانها اشتباه میبافتند و نمیتوانستند نقشه را درست کنند و میآوردند تا ما برایشان درست کنیم.
وقتی که بچه بودید در بشنیغان کار اصلی چی بود؟
بشنیغان کشاورزی کم داشت. همه زیلوباف بودند. فیروزآباد تماما کشاورز بودند. شورک تمامشان کشاورز بودند، محمودآباد هم همینطور؛ فقط محله بالای ما که میبد اصلی بود، کوزہ گر و سفالگر بودند، بجز اینکار هیچی بلد نبودند.
تاجران زیلو بیشتر از چه مناطقی می آمد؟
تاجران زیلو بیشترشان یزدی بودند. اینجا فقط دو نفر بودند به نامهای حاجی غلام حسین ملک و صادقیان. بچه که بودم زیلو برایشان میبردیم. وقتی میبردیم یادم هست که انعام میداد و ما دلخوش بودیم به همین انعامها.
کدام استاد بزرگترین دستگاه زیلو داشت؟
بزرگترین دستگاه سه تای آن برای پدر من بود. چوب آن تقریبا یکی هفت متر، شش متر زیلو در میآمد در عرض شش متر. دیگر باقی دستگاهها همهاش کوچک بود از سه متری تا کوچکتر.
فقط پدر شما دستگاههای بزرگ داشت؟
چرا کسان یگری هم داشتند، یکیشان رجب حاجی میبدی، یکی هم حسن بابایی که باباش نصرالله جواد بود.
در یزد هم زیلوبافی می کردند؟
۹۰ سال پیش بابای من دورهای آنجا بوده. پدرم یزد زیلوبافی میکرده برای مشیرالممالک. مشیر برای خانهاش تعداد زیادی زیلو میخواسته، برای همین پدرم را به یزد برد تا برایش زیلو ببافد. پدرم تعریف کرد که مشیر خودش دستگاه درست کرد و گفته بود ریسمان و دستگاه و رنگرزی با خودم و تو فقط بباف.
بعد از انقلاب گرفتن نخ مشکل شد؟
بله، مشکل شد. تا وقتی دولت سهمیه بندی کرده بود ارزان بود و به همه می رسید. این نخها هم که دولت میداد از انبار زمان شاه بود.
ارزان دادند به مردم و تمام که شد گفتند دیگر نیست و واردات نخ افتاد دست تجار و قیمت بالا و بالا رفت. بعد از انقلاب طوری شد که همه تاجرشدند.
دستگاه زیلو را در میبد چه کسی میساخت؟
تنها جایی که دستگاه درست میکرد فقط میبد ما بود. دیگر هیچ جا نبوده. اسم سازنده دستگاه زیلو هم حاجی حسین بود.
استاد حاجی حسین اهل فیروزآباد بود؟
نه مال بشنغیان بود. زمانی که بچه بودم او برای ما دستگاه میساخت. آن زمان ۹۰ سالش بود. هیکل خیلی گنده داشت. خیلی وارد بود. بعد که او از دنیا رفت کار ساخت دستگاه خوابید. کسی بلد نبود که دستگاه بسازد. نجارهای دیگر به تقلید از دستگاههایی که او ساخته بود قطعه به قطعه دستگاه را میساختند ولی کار حاجی حسین کجا و کار نجارهای دیگر کجا. حاجی حسین متخصص بود از بس که کار کرده بود استاد تمام عیار شده بود.