فردوسی و داستان فرش در شاهنامه
به مناسبت روز فردوسی بخوانیم از نخستین ردپای بافتن و گستردنی در شاهنامه حکیم ابولقاسم فردوسی در شاهنامه.
از دید او مهمترین اساطیر ایران دو سلسله پیشدادیان و کیانیان هستند. پیشدادیان عبارت بودند از کیومرث، سیامک، هوشنگ، تهمورث، جمشید، ضحاک، فریدون، منوچهر، نوذر، طهماسب و گرشاسب و کیانیان عبارت بودند از کیقباد، کیکاووس، کیسیاوش و کیخسرو.
حکیم طوس در ابتدای شاهنامه درباره جامع و گستردنی و رشتن در ایران به سلسله پیشدادیان (هوشنگ، تهمورث وجمشید) اشاره دارد:
پس از پشت میش و بره پشم و موی برید برش تن نهادند روی به کوشش
از آن کرد پوشش به جای به گستردنی بود رهنمای.
شرح این شعر از زبان میرجلال الدین کزازی:
هوشنگ بر تخت نشست و تاج بر سر نهاد و چهل سال، به داد، فرمان راند و جهان را آباد کرد.
نخست با آتش سنگ را گداخت و آهن را از آن به در کشید و با این گوهر گرانمایه، ابزارهای گوناگون ساخت. سپس آب دریا را در رودها و جویهای بسیار به کشتزارها آورد و دانه افشان و کشت و درود.
بدین سان هر کس توانست با کشت و ورز، نان خویش را فراهم آورد. آنگاه دامها را از ددان جدا کرد و آنها را رام و آرام گردانید و به فرمان مردمان در آورد و از چرم پویندگانی مانند سنجاب و سمور برای آنان جامعه و تنپوش ساخت. در فرجام، جهانِ جهان را وا نهاد و رفت.
برنجید و گسترد و خورد و سپرد برفت و جز از نام نیکی نبرد
بسی رنج برد اندر آن روزگار به افسون و اندیشۀ بیشمار
چو پیش آمدش روزگارِ بهی از او مُردرِی ماند گاهِ همی
زمانه زمانی ندادش درنگ شد آن رنج هوشنگِ باهوش سنگ
تهمورث
هوشنگ را پسری بود که او را تهمورثِ دیوبند مینامیدند. تهمورث بر تخت پدر بر نشست و موبدان را فراخواند و گفت: «امروز تخت و کلاه زیبندۀ من است. جهان را با رای و اندیشۀ خویش، از بدی ها خواهم شست و دست دیوان را کوتاه خواهم کرد و هر آنچه را سودمند است، آشکار خواهم گردانید و به کار خواهم گرفت. آنگاه پادشاهی را فرو خواهم نهاد و در گوشه ای خواهم نشست.»
سپس کردارهای نیکویی پدر را پی گرفت. موی و پشم میش و بره را رِشت و از آن جامع و گستردنی بافت و پارهای از ددان و مرغان را مانند یوز و باز و شاهین، برای شکار به بند افکند و ماکیان و خروس را که پگاهان میخروشد و دمیدن روز را نوید میدهد به زندگانی مردم آن درآورد.
جمشید
پس از مرگ تهمورث دیوبند که پندهای او جهانیان را بسیار سودمند بود. جمشید فرزند گرانمایه وی بر تخت نشت و به آیین کیان، تاج زر بر سر نهاد.
از فر جمشید، جهان سرتاسر رهی و فرمانگزار او گردید و دیو و مرغ و پری نیز به فرمان وی درآمدند و زمانه از ستیز و آشوب و کشاکش برآسود.
نخستین کار جمشید ساختن جنگ ابزارهایی از آهن چون زره و شمشیر بود سپس از کتان و ابریشم بافتهها و پارچههای نغز و گرانمایه پدید آورد و مردم آن را رشتن و تافتن آموخت و پود را در تار بافتن او ۵۰ سال از زندگانی را در این کردارها هزینه کرد.
در جای دیگر شاهنامه، فردوسی از ریسیدن نخ به وسیله دوک نخ ریسی میگوید و داستان کرم هفتواد و شهر کرمان را اینگونه آغاز میکند:
در آخرین سالهای حکومت اشکانیان و در زمان لشکرکشیهای اردشیر بابکان، شهری بود به نام «کجاران»، شهری کوچک بر کرانه دریای پارس.
در این شهر دختران بیوه بسیاری زندگی میکردند و برای درآوردن روزی هر بامداد در دروازه شهر گرد میآمدند و با پنبه و دوکدان در دست برای نخریسی به سوی کوهی در نزدیکی شهر میشتافتند.
در این شهر مردی به نام هفتواد میزیست این نام را به دلیل داشتن هفت پسر و یک دختر بر او گذاشته بودند.
روزی دختران به روال هر روز بر دامنه کوه نخ میرسیدند. دختر هفتواد سیبی را که در راه افتاده بود برداشت و به دندان گرفت و چون سیب را گزید، کرمی درشت را در میان سیب دید، کرم را برداشت و در دوکدان گذاشت.
دختر هر بامداد مقداری سیب به کرم میداد، روزی پدر و مادر از راز دختر خبردار شدند هفتواد این رخداد را به فال نیک گرفت و به هر کاری دست میزد از کرم سخن میگفت.
کرم اندک اندک بزرگ شد، نیرو گرفت و سر و پشتش به رنگهای زیبا در آمد. فضای دوکدان برای کرم تنگ شد، پس هفتواد صندوق سیاه را جایگاه او ساخت.
از پرورش کرم، هفتواد به دارایی بسیاری رسید. در شهر کجاران میری با هفتواد به دشمنی برخاست و به هر بهانه از او درهم و دینار میخواست. پس هفتواد از آن شهر همراه فرزندان با دلی پر درد و دیدهای چو خون بیرون آمد.
مردمان زیادی از برنا و پیر با او همراه شدند، او با ثروت فراوانی که داشت لشکری همه نامداران و شمشیر زن، با خود همراه کرد و به کجاران لشکر کشید شهر را گرفت و آن میر نافرخنده را کشت.
بر کوه کجاران دژی ساخت و برای کرم مغاکی در کنار کوه با ساروج و سنگ برپا کرد و کرم را در آن افکند.
پنج سال گذشت و کرم در پیله نشست. هفتواد شهری را بنیاد نهاد و آن را به نام کرم، کرمان نامید.
دختر نگهدار کرم بود و پدر سرهنگ سپهدار آن، لشکر کرمان به سپهداری هفتواد آنچنان بزرگ بود که از دریای چین تا کرمان را پر میکرد. هر پادشاهی به جنگ برای کرمان میآمد ناکام میماند و در میشکست.
آوازۀ کرم هفتواد در جهان پراکند
چنان شد دژ نامور هفتواد
که گِردش نیارست جنبید باد
جایی این داستان به یک افسانه تبدیل میشود که فردوسی از یک عدد کرم سخن میگوید که در سالهای درازی که دختر از و نگهداری میکرده تبدیل به کرم بسیار بزرگی شده بوده تا جایی که پرستندگانی داشته که شبانه روز کرم را پرستش میکردند و یاران اردشیر با فریب دادن پرستندگان کرم، میتوانند در دهان کرم سرب بریزند و چنان صدایی از کرم بلند میشود که دژ و بوم میلرزد.
در ادامه این داستان فردوسی به طور مفصل از دو بار حمله اردشیر بابکان به این شهر میگوید که بار اول با شکست اردشیر از هفتواد جنگ پایان مییابد و بار دوم اردشیر با دوازده هزارسوار رزم آزموده هفتواد را شکست میدهد.
در نهایت با قدرت گرفتن اردشیر و شکست دادن سلسه اشکانی و بنیاد نهادن سلسه ساسانیان در شهر کرمان به جای دژِ هفتواد آتشکده بنا کرد و مردی شایسته تاج و تخت را به کرمان فرستاد تا در آن بوم فرمان براند.
گردآورنده: فرزانه عابدنیا